˙·٠•●Alone In My World●•٠·˙

اندر احوالات یک مونث جوجه ی دبیرستانی

 سلام. توی پستای قبلی یکی اومد نظر داد و گفت بسه این همه ناامیدی که ازش مینویسی! یه کسی که برای من خیلی عزیزه. اینو به خاطر آجــــی لیای خودم میذارم!

 

 

پاییز آمده ست که خود را ببارمــت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"


بر باد می دهم همه ی بود خـــــویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت


باران بشو، ببار به کاغذ، سـخن بگو

وقتی که در میان خودم می فشارمت


پایان تو رسیده گل کـــــاغذی من

حتا اگر که خاک شوم تا بکارمت


اصرار می کنم که مــــرا زودتر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت


پاییز من، عزیز غم انگیز برگ ریــز

یک روز می رسم و ... می بهارمت! 

"سید مهدی موسوی"

 

 

بله... عاشقی هم چیز قشنگیه. آخه ما آدما یه وقتایی غمگین بودنو دوست داریم

پاییزم فصل قشنگیه... پاییز، لفظ دیگر من دوست دارمت...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:34 توسط Dreamer| |

 به سلامتی همه اوونایی که

دلشون از یکی دیگه گرفته

ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن

میگن بخاطره غروب پاییزه . . .


اما باحال تر از اون می دونی کیه؟

اونی که وقتی اینو میگی

میگه بحثو عوض نکن... بگو ببینم چته!

 

 

اره این روزا همه دلشون گرفته... نمیدونم دلشون از غروب پاییز گرفته یا از یکی دیگه. اما من...

نمیدونم چی بگم اما ... الهام راست میگه... جواب یه سری از آدما و حرفاشون، فقط یه نفس عمیقه...!

نوشته شده در سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:29 توسط Dreamer| |

 

 خدا را دوست بدارید؛

 

حداقلش این است که کسی را دوست می دارید

که می دانید روزی به او می رسید...

 

خدایا... خسته م... اما به خاطر تو

باز هم تحمل می کنم

باز هم می بخشم

باز هم این آدمای دروغگو رو فراموش می کنم.

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:24 توسط Dreamer| |

 قسم به گریه و ماتـــــم که عاشقم نشوید

به دوست داشتن غم... که عاشقم نشوید


به دست خواهش حوا، به سطح سیبی سرخ

به عمق گریه ی آدم... که عاشـــقم نشـوید...

.

.

.

به یک نگاه من کار دست خود دادیـــــد!

مگر سه بار نگفتم که عاشقم نشوید؟!

 

"سید مهدی موسوی"

 

آره... همین موقع هاست که آدم از تنهاییش لذت میبره. من این روزا خیلی تنهام... خیــــــلی... اما نمیدونم چرا اصلا از این تنهایی لذت نمیبرم؟!

 

 

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد  . . .

 

نوشته شده در یک شنبه 11 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:58 توسط Dreamer| |

امروز روز توست و من

  تمام دلتنگیهایم را

به جای تو

 در آغوش می کشم

چقدر جایت میان بازوانم خالیست

تولدت مبارک...

 

امروز تولدته پریا... پاشو اون کفشای قرمزتو پات کن که وقتشه که با رقص قشنگت نشون بدی که دنیا فقط جای آدما نیست...

هنوز فرشته ها هم هستن!

 

پریا خیلی دوست دارم... به خاطر نگاه های قشنگت موقع ناراحتی هام که انگاری همه چیزو به شوخی میگیره بلکه منم بخندم

به خاطر لحظه هایی که نمیدونستی چجوری آرومم کنی و جاش فقط باهام گریه کردی

به خاطر روزایی که تا تونستی تو رفاقت کم نذاشتی

 

        خیلی دوست دارم چون...

                                               تو پریایی!

 

امروز تولدتو یادم نبود. خیلی از خودم ناراحت شدم. ولی عوضش بوست کردم که از دل خودم دربیارم!

چون میدونم اینقدی مهربون هستی که ازم ناراحت نشی. ولی من از خودم ناراحتم. چون دوست خوبی نبودم...

 

بگذریم... اما میدونی؟ هرچند یه سال بزرگتر شدی... اما چشات هنوزم اون برق چندسال پیشتو داره... روزی که یه دختر تپل مپلیِ 12 ساله رو واسه بار اول دیدم و ازش پرسیدم کدوم کلاسی؟ با اون صدای عروسکیش گفت: اول ب!

 

هنوزم مثه عروسک میمونی... 

 

پلک جهان می پرید

دلش گواهی میداد

اتفاقی می افتد

اتفاقی می افتد

و

فرشته ای از آسمان فرود آمد

تولدت مبارک

 

پریا... هنوزم اون شبای سختی که داشتم رو یادمه... شبایی که صبحش میومدم و حرفامو با تو میمزدم.

اره هنوز یادمه... واسه همینه که میگم دوست دارم!

 

تو را به روز تولدت تبریک میگویم!فرشته کوچولوی من... تولدت مبارک!

 

آره... امشب فرشته ها سالروز دنیا اومدن فرشته ای که اومد تا قلب موژان رو شاد کنه رو دوباره جشن میگیرن....

 

   

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:2 توسط Dreamer| |

اثری بسیار زیبا و به یاد ماندنی از استاد بهروز یاسمی...

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی...

 

نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:9 توسط Dreamer| |


Power By: LoxBlog.Com